خدایا کمک کن تو مناقصه برنده بشم

ساخت وبلاگ

خیلی وقت بود از تنهایی نمی‌نالیدم و چیزی نمی‌گفتم. اما امشب بدجوری این تنهایی لعنتی عذابم میده. احساس بی‌هدفی عذابم میده. کاش میشد عاشق می‌شدم. کاش. عشق فقط یکبار برام اتفاق افتاد و از اون ۱۸ سال میگذره.

تو موقعیتی هستم که هیچ‌کسی نیست که حداقل ببینمش. و با این اوضاع همین‌طور مجرد میمونم.

دیگه امیدی به عاشق شدن ندارم.

خدایا کمک کن تو مناقصه برنده بشم...
ما را در سایت خدایا کمک کن تو مناقصه برنده بشم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : majnoundel بازدید : 41 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 16:40

دوتا نکته راجع به دنیا:

۱) هرچیزی که بدست میاری یا از دست میدی، خدا برات تصمیم گرفته، بعدش تو اجرا کننده اون تصمیمی. (تصمیم گیرنده ظاهری خودتی، اما اصلش اینه که خدا خواسته، چه تصمیمی بگیری. در واقع مثل این میمونه که کاری رو تو انجام میدی، اما بلافاصله رفیق کناریت میگه من گفته بودما که اینجور انجام بدی).

۲) هیچوقت دقیقاً اون چیزی رو که میخوای، خدا بهت نمیده.

خدایا کمک کن تو مناقصه برنده بشم...
ما را در سایت خدایا کمک کن تو مناقصه برنده بشم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : majnoundel بازدید : 40 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 16:40

کاش این زندگی زودتر تموم بشه. دیگه حوصله اعصاب‌خوردی‌هاش رو ندارم. خسته شدم خدا، خسته شدم. از دنیات بدم میاد. همش عذاب، همش عذاب، آخه تا کی. امسال تا الان فقط بدبیاری بوده برام. از اشکالات احمقانه تضمین کیفیت کارفرمای مادرجنده، از مالیات زیادی که اون ممیز حروم‌زاده بست، از بدبیاری‌هایی که این زانتیا هم برام آورده. دیگه با همه علاقه‌ای که دارم بهش باید ازش فاصله بگیرم. از تنهایی. از گشنه خوابیدن و حوصله غذا پختن و حتی سفارش دادن رو ندارم دیگه خسته شدم. شب و روزم درگیر شرکت هستم و دردسرها و دردسرها و دردسرها. خسته شدم. کاش همین الان همه چی تموم میشد. کاش زودتر این زندگی تموم میشد. حسابدار زنگ میزنه، اول بهش میگم باز خبر بد داری؟! من دیگه خسته شدم. نه امیدی به زندگی دارم و نه دلیلی واسه زندگی. عشق و علاقه‌ای هم اصلاً بوجود نمیاد. واسه منی که از ۲۴ ساعت شبانه روز ۱۶ ساعت دارم کار میکنم، واقعاً زندگی چه معنایی میده. نمیتونم هم ادامه ندم. تنها چیزی که من رو راحت میکنه، اینه که این زندگی تموم بشه. تموم. خسته شدم خدا. خسته شدم. تنها دلخوشی من اینه که آخر شبا خودم رو غرق خوندن یه کتاب میکنم، که چند شبیه از فرط خستگی اصلاً نمی‌فهمم کی خوابم برده. به معنی واقعی کلمه هیچ کسی رو ندارم. همه دوستان رفتن اونور آب و مرا با خود رها کردن. هیچ کسی نیست ببینمش. هیچ‌کس. دهه چهارم زندگی، دهه تنها شدنه. و دهه پنجم دهه سکوت. سه چهار سالی بیشتر با دهه سکوت فاصله ندارم. دیگه هیچ چیزی برام معنی نداره. فقط و فقط دوست دارم روزها و هفته‌ها زودتر بگذرن و تموم بشه این زندگی. شاید این معنی افسردگی هست برای من. من واقعاً هیچ کسی رو ندارم که دوسش داشته باشم. هیچ کسی. آدم تو سن ۳۶ سی و هفت سالگی یهو دور و ورش خا خدایا کمک کن تو مناقصه برنده بشم...
ما را در سایت خدایا کمک کن تو مناقصه برنده بشم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : majnoundel بازدید : 39 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 16:40